زنان دیارم فقط برای نماز چادر سرشان می کنند،
.
.
.
گویا فقط خدا با آنان نامحرم است!
چادرش را که برداشت،
دور و برش شلوغ شد
گمان می کرد قیمت
پیدا کرده است
.
.
.
بی خبر از آن که شلوغی
به خاطر ارزانیش بود...!
بگذار تمام دنیا مسخره ات کنند!
خودت را...
چادرت را...
سیاه بودنش را...
چهره بدون آرایشت را...
.
.
.
می ارزد به یک لبخند رضایت مهدی فاطمه.
"سلام الله علیه"
...
عده ای می گویند چادرت را بردار
من همی می گویم مگر این سر،بر،دار
...
عده ای می گویند چادرت زیبا نیست
من همی می گویم،چشمتان بینا نیست
به برکت چادر امامزاده
خانووووم.... شــماره بدم؟!
خانوم خوشــــــگله برسونمت؟!
خوشــــگله چن لحظه از وقت تو به مــــا میدی؟!
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه می شنید !بیچــاره اصـلا” اهل این حرفـــــها نبود...
این قضیه به شدت آزارش می داد تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مدرک شود و ...به محـــل زندگیش برگردد.
بر گشتم به سمت صدا، دختری را دیدم که در گوشه ی نمازخانه نشسته بود.
پرسیدم: با من بودی؟
گفت: بله! با تو ام و همه ی بیچاره های مثل تو که گیر کرده اید توی افکار عهد عتیق! اذیت نمی شوی با این پارچه ی دراز دور و برت؟ خسته نمی شوی از رنگ همیشه سیاهش؟
هر تارش
چادرم تاج بهشتی است که بر سر دارم
یادگاری است که از حضرت مادر دارم
تیرها بر دل دشمن زده با هر تارش
من محال است که آن را ز سرم بردارم